محل تبلیغات شما
از بالای بازارقدیم كه خانه ما قرار داشت تا پایین كلگه زیر لین پاسبانها و لب دره راه پر پیچ و خمی بود و با سختی غبور می كردیم ولی رفاقت مسیر را با همه طولانی بودن و سختی هایش آسان می كرد . در انتهای دره باغی قرار داشت و اندكی در سایه درختان بیدش می نشستیم و خستگی را از تن به در می كردیم و درب حیاط خانه قدرت باز می شد و از درب بیرون می آورد و در كنار آب دره می نشستیم و حالا كه به یاد می آورم لذت نشستن لب آب آلوده و سیاه رنگی كه بوی لجن می داد خیلی بیشتر از كنار رودخانه امروز می چسبید و از همه جا می گفتیم و یا از فیلمهای سینما و گاهی كمی چاشنی ی میان صحبتها كنارهم بودن را لذت بخش می نمود . ساعتی كه می گذشت نبی الله  كه خیلی كوچكترتر بود با پارچ آبی از خانه می آمد و سلامی می كرد و پارچ و لیوان را به قدرت می داد و می رفت و اجازه نمی یافت تا در كنار ما بنشیند!! روزهای بسیاری را با قدرت الله چنین گذراندین و گاهی نم نم باران موجب می شد تا مادرش ما را صدا كند و درخواست نماید تا داخل اتاقها شویم! اتاقهای كوچكی كه پر از مهربانی بودند و با گلیمی مفروش شده و از تجملات امروزی در آنها خبری نبود ، و قتی داخل می شدیم و در اتاق پذیرایی آنها می نشستیم ،صدای قاشق می آمد كه مایع درون لیوان را هم می زد و می دانستم كه مادر در حال تهیه شربت است و با لبخندی شربت را می آورد و تعارف می كرد و سر می كشیدیم و عجب مزه ای داشت! هنوز با صدای هر قاشق او را به یاد می آورم و مهربانی هایش را و دلم برای قدرت تنگ می شود و بغضم می گیرد ،
نه از آن خانه با صفای انتهای دره خبری هست ، نه از ساكنان آن كسی را می توان شناخت، نه قدرت الله هست تا صدایش بزنم و از درب حیاط خارج شود و اندكی بر لب دره كنار هم بنشینیم و سخن بگوییم ، نه از نبی الله خبری هست كه پارچ را پر آب كند و لیوانها را به ما بسپارد، البته هر دو هستند و ما نیستیم ، هردو در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند و رفتند و گاهی مادر را می دیدم و با او هم سخن می شدم و برایم دعا می كرد ، گاهی در كنار قدرت الله و نبی الله نشسته بود و آرام بر تصاویر نگاهی می انداخت و زیر لب حرفی می زد و گاه پیرزن مرا می دید و لبخندی می زد همانطور به مانند روزهایی كه كنار پسرش می نشستم و شربتی می آورد،
روزهای فراق رسیدند و او را ندیدم و از حال و روزش می پرسیدم و دیروز خبر رسید كه او هم به دیدار قدرت و نبی الله فرزندانش رفت ، همه روزها را به یاد آوردم و خبر شهادت را كه به او دادند و مهربانیش كه دریغ نمی كرد ، آری مادر شهیدان قدرت الله و نبی الله عزیزیان دو جوانمرد مسجدسلیمان كه در قطعه فتح الفتوح كلگه آرمیده اند و رفتار مارا به نظاره نشسته اند دارفانی را وداع گفت و در قبرستان فولاد شهر اصفهان مدفون گردید ، دلم گرفت و گریستم و آرام در گوشه ای برخاطره ها اشك ریختم و گوش به رسانه ها سپردم وهیچ پیامی برایش صادر نشد! پیرزن مهربان تنها بود و رسم امانتداری را می دانست و به عهدش وفا كرده بود .
پیرزن امشب آرام است و شاید دركنار آنان كه دوستشان داشت و شاهد شدند برای فردایی كه می آید ، خدایش بیامرزد

کتاب آنجا مسجدسلیمان بود

12 بهمن كه امام آمد بهنام متولد شد

مادر شهیدان عزیزیان دارفانی را وداع گفت

كه ,، ,الله ,قدرت ,كنار ,دره ,و از ,و با ,می كرد ,قدرت الله ,نبی الله

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

taldemawech مجموعه مطالب مهندسی مواد و متالورژی James's page حرفهای مگو ... Dawn's site Suzanne's page فروشگاه اینترنتی شقایق سیار- جلب رضایت مشتری = کیفیت ، مرغوبیت ، قیمت مناسب کالا- 09357359368 Philip's page وب لژیون مسافر محمد حیدری جدیدترین ساعت مچی ها