محل تبلیغات شما

مسجدسلیمان شهریادها



سلام دوستان عزیز
مطالب این وبلاگ در کتابی به نام آنجا مسجدسلیمان بود » توسط انتشارات معتبر منتشر شده اند و دوستداران شهر مسجدسلیمان می توانند از کتابفروشی های سراسر کشور این کتاب را تهیه نمایند 

روز 12 بهمن علاوه بر روز تاریخی ورود حضرت امام (ره) برای مردم خوزستان  و به ویژه مسجدسلیمان حاوی و حامل یك اتفاق بزرگ نیز هست و  آن میلاد سردار كوچك دفاع مقدس شهید  بهنام محمدی می باشد كه در این روز پا به عرصه هستی نهاد تا كلام امام را كه فرمود: یاران من هنوز در گهواره هستند تفسیر و تعبیر و معنا كند و با گذشتن از سختی ها و عبور از رنجها زمان را در نوردد و در عرصه ای سخت و آزمونی دشوار عهدنامه خود را با امام امضا كند و از جان خویش در این مسیر بگذرد و خود را برای اسلام فدا كند تا در این راه الگویی گردد برای همه نسلها و نوجوانانی كه گزینه هایی را برای انتخاب پیش روی دارند و گزینه انتخابی بهنام را بر گزینند .

هر سال در روز 12 بهمن به مناسبت میلاد بهنام محمدی محل شهادت وی در خرمشهرتوسط دانش آموزان گلباران می شود و از رشادت هایش تقدیر می گردد و مراسم باشكوهی در سالروز تولدش برگزار می شود, آیا مسئولین و نهادهای فرهنگی برای تلطیف فضای فرهنگی شهر مسجدسلیمان و نماد سازی از این دلاور مرد ماندگار وسیله ای موثر و كارآ تر دارند؟

 چرا هر ساله از كنار این واقعه كه می تواند افكار عمومی را به سمت و سوی دفاع مقدس و نقش نوجوانان در این عرصه بگشاید به سادگی می گذرند و وقعی نمی گذارند؟ بهنام محمدی نام بزرگی است كه بزرگداشت آن همه را بزرگ می كند تا به چشم بیایند و از این منظر بتوانند سهمی در انتقال مفاهیم و الگوهای دفاع مقدس داشته باشند كه بهنام به فیض رسید و جامعه امروز با عطر شهیدان باید مستفیض گردد .

12 بهمن روز بهنام نامیده می شود روز رشادت و جوانمردی و غیرت كه معلم آن نوجوانی بود شیفته امام و مطیع امر امام همان امام مهربان كه آمد و بتها  شكست و می توانیم این روز راآغاز دهه فجر به عنوان یك روز ملی برای همیشه در تقویم ماندگار كنیم .

بی خبری جفا به فرداست, باید همه را برای این میلاد خبر داد.


از بالای بازارقدیم كه خانه ما قرار داشت تا پایین كلگه زیر لین پاسبانها و لب دره راه پر پیچ و خمی بود و با سختی غبور می كردیم ولی رفاقت مسیر را با همه طولانی بودن و سختی هایش آسان می كرد . در انتهای دره باغی قرار داشت و اندكی در سایه درختان بیدش می نشستیم و خستگی را از تن به در می كردیم و درب حیاط خانه قدرت باز می شد و از درب بیرون می آورد و در كنار آب دره می نشستیم و حالا كه به یاد می آورم لذت نشستن لب آب آلوده و سیاه رنگی كه بوی لجن می داد خیلی بیشتر از كنار رودخانه امروز می چسبید و از همه جا می گفتیم و یا از فیلمهای سینما و گاهی كمی چاشنی ی میان صحبتها كنارهم بودن را لذت بخش می نمود . ساعتی كه می گذشت نبی الله  كه خیلی كوچكترتر بود با پارچ آبی از خانه می آمد و سلامی می كرد و پارچ و لیوان را به قدرت می داد و می رفت و اجازه نمی یافت تا در كنار ما بنشیند!! روزهای بسیاری را با قدرت الله چنین گذراندین و گاهی نم نم باران موجب می شد تا مادرش ما را صدا كند و درخواست نماید تا داخل اتاقها شویم! اتاقهای كوچكی كه پر از مهربانی بودند و با گلیمی مفروش شده و از تجملات امروزی در آنها خبری نبود ، و قتی داخل می شدیم و در اتاق پذیرایی آنها می نشستیم ،صدای قاشق می آمد كه مایع درون لیوان را هم می زد و می دانستم كه مادر در حال تهیه شربت است و با لبخندی شربت را می آورد و تعارف می كرد و سر می كشیدیم و عجب مزه ای داشت! هنوز با صدای هر قاشق او را به یاد می آورم و مهربانی هایش را و دلم برای قدرت تنگ می شود و بغضم می گیرد ،
نه از آن خانه با صفای انتهای دره خبری هست ، نه از ساكنان آن كسی را می توان شناخت، نه قدرت الله هست تا صدایش بزنم و از درب حیاط خارج شود و اندكی بر لب دره كنار هم بنشینیم و سخن بگوییم ، نه از نبی الله خبری هست كه پارچ را پر آب كند و لیوانها را به ما بسپارد، البته هر دو هستند و ما نیستیم ، هردو در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند و رفتند و گاهی مادر را می دیدم و با او هم سخن می شدم و برایم دعا می كرد ، گاهی در كنار قدرت الله و نبی الله نشسته بود و آرام بر تصاویر نگاهی می انداخت و زیر لب حرفی می زد و گاه پیرزن مرا می دید و لبخندی می زد همانطور به مانند روزهایی كه كنار پسرش می نشستم و شربتی می آورد،
روزهای فراق رسیدند و او را ندیدم و از حال و روزش می پرسیدم و دیروز خبر رسید كه او هم به دیدار قدرت و نبی الله فرزندانش رفت ، همه روزها را به یاد آوردم و خبر شهادت را كه به او دادند و مهربانیش كه دریغ نمی كرد ، آری مادر شهیدان قدرت الله و نبی الله عزیزیان دو جوانمرد مسجدسلیمان كه در قطعه فتح الفتوح كلگه آرمیده اند و رفتار مارا به نظاره نشسته اند دارفانی را وداع گفت و در قبرستان فولاد شهر اصفهان مدفون گردید ، دلم گرفت و گریستم و آرام در گوشه ای برخاطره ها اشك ریختم و گوش به رسانه ها سپردم وهیچ پیامی برایش صادر نشد! پیرزن مهربان تنها بود و رسم امانتداری را می دانست و به عهدش وفا كرده بود .
پیرزن امشب آرام است و شاید دركنار آنان كه دوستشان داشت و شاهد شدند برای فردایی كه می آید ، خدایش بیامرزد


پس از سالها لب دره محله ایستادم در بالای جاده ای كه از انتهای بازار بسوی كلگه می رود تا دوباره به تماشای زیباییهای عبور بنشینم ، نه من آن كسی بودم كه سالیان پیش بر بالای این بلندی می نشست و عبور دیگران را تماشا می كرد و نه منظره آن منظره ای بود كه سالیان پیش به تماشایش می نشستم و نه آدمایی كه از زیر بلندی رد می شدند آن كسانی بودند كه برایشان دست تكان می دادم یا سلام می كردم ! دره پر شده بود و كانال سیمانی پوشیده ای شده ای كه جدیدها هرگز نمی پنداشتند روزی دراینجا دره ای بوده است و آب گندیده ای از میانش رد می شد و علفهایی كه در اطراف آب می روییدند را باور ندارند! از پل كوچكی كه منازل آنطرف دره را به این طرف وصل می كرد خبری نبود و جلوی آن منازل اتومبیلها پارك می شدند، منزل صالحی دندانساز مخروبه كزذیده است و كسی در آن سكونت ندارد و از درختان بلند سه و كُنار و بید در آن خبری نیست ، سید هم مرده است و پله هایی كه از كنار جاده به درون خانه اش می رفتند برداشته شده اند ، جوانانی كه از خانه ها بیرئن می آیند غریبانه نگاهت می كنند و هیچكدام را نمی شناسم ! ولی هنوز راه فاضلابهای خانه ها از بالای تپه به درون جوی كنار جاده می ریزد و گاهی بر روی اسفالت روان می شود،خبری از باقلافروشی كنار پل نیست ،آهن قراضه ها آنجا را قُرق كرده اند و به دشواری می توان عبور كرد ،سراغ شاپوری را می گیرم او هم مرده است ، از آشنایان كسی نمانده است و من غریبه شده ام ، فقط احمد مرا می شناسد و به آرامی نگاهم می كند و می خواهد لبخند بزند از اینكه مرا شناخته است ولی زبان برای گشودن ندارد تا معرفی ام كند و غریبه می مانم كه احمد خودش نیز غریبه مانده است و با زبان بی زبانی دردهایش را برایم باز گو می كند و از گذشته می گوید و من زبانش را می دانم كه یادگاری از آن روزهای زیبایی است كه از بالا به تماشای عابران می نشستم .از بالا صدای چكش مسگرها شنیده نمی شود و مسگری نمانده است و صدای انداختن آهن بر زمین آزار دهنده است و ظاقت ماندن را می گیرد و من در میان عبور آدمهای بی سر و صدا و ساكت هقهق گریه هایم در فریاد آهنهای آهن فروشان گم می شود و از جاده چشم برمی دارم و از محله خارج می شوم هر چند هنوز خیلی دوستش دارم .

با تقدیر از تلاشهای انجمن دوستداران مسجدسلیمان در جهت توجه به بهبود وضعیت شهرستان مسجدسلیمان و توفیق حضور در جمع آنان ، متن سخنان اینجانب كه در همایش بسوی توسعه پایدار مسجدسلیمان بزرگ در روز پنج شنبه 30 مردادماه در تالار سینما هلال مسجدسلیمان با حضور پروفسور كرمزاده ، دكتر نبی پور، مهندس فرهادیان ، سردار كریمپور و جمعی از نخبگان و فرهیختگان و مسئولان عزیز مسجدسلیمانی ایراد گردید:

             IMG_0107 copy

                                 بسم الله الرحمان الرحیم‌،

عرض سلام و ادب ،خدمت همه ی میهمانان عزیز و با كسب اجازه از اساتید گرامی
این جلسه كه مرا بعد از سی و چند سال دوباره به سالن این سینما كشاند گذشته ای دور را به یادم آورد كه برای تماشای فیلم‌ آفتاب سرخ با شركت چار برانسون چند روز در صف شلوغ تهیه بلیت ماندم ولی موفق نشدم و هربار كه به نزدیك گیشه می رسیدم بلیت تمام می شد و عاقبت آن فیلم را ندیدم! و حكایت دیروز سینما دیانا و امروز سینما هلال حكایت همین شهر است كه از صف مشتاقان خبری نیست، می گویند پادشاهی را دوشاهین هدیه دادند یكی از آنها پرواز نمی كرد و بر شاخه در ختی نشسته بود ، پادشاه نگران شد و برای به پرواز در آوردن شاهین دستور فراخوان داد ،پس از چند روز شاهین را در حال پرواز دید،باخوشحالی فردی كه موفق به این كارشده بود را نزد خود فراخواند و مردی ساده با ترس نزد پادشاه آمد و  از وی چگونگی به پرواز درآوردن شاهین را پرسید‌. مرد گفت:كارسختی نكردم فقط شاخه ای را كه شاهین روی آن نشسته بود را بریدم و شاهین وقتی احساس سقوط كرد ،فهمید كه برای پرواز دارای بال است و میتواند پرواز كند.حكایت پرواز شاهین روایت ما در مسجدسلیمان است كه باید راه پرواز را بیاموزیم و بیاموزانیم و شاخه هایی كه شاهین را به نشستن عادت داده اند را ببُریم.
ما مشکل تفکر داریم و تغییر تفکر ازحال به سوی توسعه یافتگی ضرورت ماست .جناب پروفسوركرمزاده، استاد نبی پور ، جناب داوودی ، خانم سهرابی و دیگر عزیزانی که بیاناتی داشتند  ، كلامشان برای آموزش مسائلی بود كه وجود دارند و نگاهشان در ارتباط استاد و شاگردی است و برای یاد گیری مخاطبان و مستمعان پشت تریبون استادی قرار می گیرند اما وقتی میخواهیم صحبت کنیم باید ببینیم مخاطبان ما مانند شاگردان و دانشجویان می خواهند فراگیری بکنند و مدرکی را کسب کنند برای خدمت به جامعه یا نه ؟؟

ابتدا باید این ابهام رادر رفتار شهروندی بر طرف كنیم و برای رفع آن یعنی تغییرتفكر موجود گامهای اساسی برداریم ، ما همیشه و هر گاه نام مسجدسلیمان به میان می آید به نفتمان مینازیم ، و جهت اصلی گفتار به نفت و جایگاه مسجدسلیمان در گذشته توجه دارد و از اولین های مسجدسلیمان می گوییم که امروز آخرین ها هم نیستیم و لازم است شرایط امروز را مرور كنیم.
ما به بحث هویت شهری و فرهنگ شهری نپرداختیم و از گذشته پربار اثری برای ارائه باقی نگذاشته ایم تا موجب افتخار شود.خیلی از سرمایه هایی که به مسجدسلیمان تعلق دارند به دلیل نوع نگاه و تفكر موجود ناشناخته مانده اند مثلا"همشهری ارزشمند دكتربهروز براتی پزشك متخصص و عضو هیئت مدیره سازمان تامین اجتماعی كشور كه طلبه حوزه علمیه مسجدسلیمان نیز بوده اند هیچگاه برای برنامه ای از وی استفاده نشده است و از این ظرفیتها غافل هستیم ، ما دوباره به بحث های گذشته می پردازیم و دوباره ممكن است فردایی بیاید که پتروشیمی افت کند و شود همین مسجدسلیمان كه امروز هست  و همین هفتگل و همین لالی و همین اندیكا ، لذا توسعه منوط به تفکر توسعه ای است .
من از دو منظر و وجه به موضوع می پردازم كه باید بصورت تفكیكی و حرفه ای به آنها پرداخت و در جهت تغییر  عمل نمود شاید بتوان به جایی رسید
یک بحث داریم ، توجه به اصالت و ابهت قومی و عظمت ،تاریخ ،جایگاه و نقش تاریخی قوم كه مربوط به جغرافیایی فراتر از مسجدسلیمان است و همبستگی ملی را فراهم می آورد و نمی توان از دیگران انتظار داشت در این جغرافیا وارد شوند و تلاش كنند و همراه شما باشند !
بحث دیگر، بحث شهر مسجدسلیمان است با رخدادهایی كه داشته و نامهایی كه در آن متولد شده اند و با آن خوگرفته اند ، شهری که می گویند نماد همزیستی مسالمت آمیز بوده است و همه اقوام را به زیبایی در كنارهم قرار داده بود . امروزه ورزش هم حرفه ای شده است و برای قهرمانی،بازیكنی را باقیمت گزاف از دورترین كشور خریداری می كنند و در آرایش اصلی تیم  قرار می دهند تا قهرمان شوند و به رنگ و نژاد و قوم و دین آنها كاری ندارند زیرا به قهرمانی خویش می اندیشند ولی ما چطور!؟
  وقتی بحث مسجدسلیمان مطرح می شود بایدهمه ی عناصر،امكانات موجود و عناوینی که می تواند به آبادانی شهر کمک کند فراخوان شوند و نام مسجدسلیمان محور قرار گیرد ، همه ی کسانی که دل در گرو مسجدسلیمان  دارند باید دعوت شوند . نمی توانیم بیاییم و برای توسعه به خرد جمعی نپردازیم این آفتی که امروز دامان کلان شهر اهواز ، مرکز خوزستان را گرفته است همین را به درون بدنه ی شهری خود تزریق کنیم .
اگر بحث توسعه و عمران و آبادانی در شهر مسجدسلیمان مد نظر است ، بایستی جایگاه قومی را در جای دیگر پرداخت و جستجوكرد و تمامی عناصری که می توانند این مساله رامحقق كنند ، دعوت کنیم و از ظرفیت آنها برای توسعه مسجدسلیمان استفاده کنیم .
درسال 1301در مسجدسلیمان بازاری وجود داشت که روزی آن را بازار قدیم مسجدسلیمان می نامیدند و درآن ۴۷ دهنه مغازه وجود داشت و انواع صنایع دستی را تولید می کردند ، اولین کارگاه چوقا بافی و نمد مالی ها و موج بافی در اینجا بوده است ، اکنون این بازار در مركزشهر قرار دارد و به بازار آهن فروشان تبدیل شده است كه می توان از این نظر شهر مسجدسلیمان را اولین و یگانه شهری دانست كه بازار آهن فروشان آن در مركز شهر قرارگرفته است! ، هیچ اثری از قدیم در آن بازار باقی نمانده است ، تردد از درون بازار سخت و دشواراست ، زیبایی بصری زیرصفر است و از لحاظ منظره ی شهری نمایی وجود ندارد و نامهای هنرمندان به فراموشی رفته است  .
  اینجانب بارها با اداره کل میراث فرهنگی استان جهت ثبت بازار در زمره آثار ملی ارتباط داشته ام ، زمانی مکتوبی نوشتم و خدمت مدیركل محترمش دادم و پیشنهادی هم به دوست عزیز هنرمند مسجدسلیمانی جناب باقرفر دادم که این بازار را بازسازی کنید و به  گردشگری دهید ولی باید بدانیم یك دست صدایی ندارد .اگر بازار (بازار قدیم) را بازسازی کنیم برای توسعه ی گردشگری ضمن اینكه منظره شهری را جلوه ای زیبا می بخشد و تصویرپایداری و تحكیم هویت ملی و دینی  مسجدسلیمان را در گذراز سنت به مدرنیسم مجسم می سازد و به نمایش می گذارد من قول میدهم ۵۰۰ شغل مستقیم نیزایجاد میکند .
  و می تواندسرمایه ای باشد كه بزرگی و عظمت و زیباپسندی ساکنان این شهر را به رخ مسافرانی بکشد که برای سیاحت می آیند وهمان چیزی را که می بینید عظمت ، شکوه ، هنرمندی ،خلاقیت و شجاعت یک قوم است و اندیشه خلاق مسجدسلیمان با حضور گردشگر منتشر می گردد و نسل جوان به پیشینه تاریخی اش افتخار كند. با برآوردی که داشتم گمان نمی رود برای ساختن این بازار ،بیشتر از ۴ میلیارد اعتبار نیاز داشته باشد و به فاینانس هم نیازی ندارد كه امكان عدم تأمین آن روند را متوقف سازد! به یقین دایر كردن كارگاهها بازده اقتصادی مثبتی خواهند داشت ، باید ظرفیت هایمان را بشناسیم و بیاییم برای توسعه ، نگاهمان را تغییر دهیم . نخبگان این رسالت را دارند که بیایند و در تغییر نگاه ها کار کنند تا تفكر توسعه نیابد ،توسعه محقق نمی شود . برایتان عزت و سربلندی خواهانم

السلام علیكم و رحمة الله و بركاته


آخرین جستجو ها

دانلود بازی و برنامه , اندروید و پی سی ruspahearci Cheap Jerseys Wholesale From China, Free Shipping Enjoy! دانلود فیلم ایرانی اینکه سرزمین رویا های من سنجش و ارزشیابی سوپر ساباکی کای کان دو - شیهان امیر روح پرور TOPLINK Feels good